می گویند که انسان باید اتفاقات سخت و بد زندگیش را فراموش کند و سعی کند انسان های دیگر را ببخشید اما به نظرم حرف چرتی است!!! انسان بعد از بدی که در حقش شده ممکن است فراموشی بگیرد و حافظه اش کار نکند ولی بدی را فراموش نمی کند ، شاید بروز ندهد و لخند بر لبش باشد اما در وجودش به دنبال پرسش چرایی آن بدی است ... گاهی هم این پرسش به کینه ای مبدل می شود قوی تر از هر انگیزه ای که خون را در رگش به جریان می اندازد و لحظه ای از تلاش دست بر نمیدارد تا به جواب چراییش برسد ......
آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسید
از گناه اولین بر حضرت آدم رسید
گوشهگیری کردم از آوازهای رنگرنگ
زخمهها بر ساز دل از دست بیدادم رسید
قصه شیرین عشقم رفت از خاطر ولی
کوهی از اندوه و ناکامی به فرهادم رسید
مثل شمعی محتضر آماج تاریکی شدم
تیر آخر بر جگر از چلة بادم رسید
شب خرابم کرد اما چشمهای روشنت
باردیگر هم به داد ظلمتآبادم رسید
سرخوشم با این همه زیرا که میراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسیدم
هیچ کس داد من از فریاد جانفرسا نداد
عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید
سید حسن حسینی